واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
شعرهای احمدشاملو


دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد

 

 

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود
زار و زار گریه می کردن پریا

 


 نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن

 


گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک

 


زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید

 


مرگ‌ ‌آن‌گاه‌ پاتابه‌ ‌همى‌ گشود که‌ خروس‌ِ سحرگهى‌
بانگى‌ ‌همه‌ ‌از بلور سر مى‌د‌اد
گوش‌ به‌ بانگ‌ِ خروسان‌ در سپيده‌دم‌
‌هم‌ ‌از لحظه‌‌ا‌ى‌ تردِ ميلادِ خويش‌.

 

ديری با من سخن به درشتی گفته ايد
خود آيا تابتان هست كه پاسخی درخور بشنويد؟
رنج از پيچيدگی می بريد
از ابهام و

 


در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم.
آينه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و كمان‌گشاده پل

 


نه در رفتن حرکت بود
نه در ماندن سکونی.
شاخه‌ها را از ريشه جدايی نبود
و بادِ سخن‌چين

 


آن‌گاه بانویِ پرغرورِ عشقِ خود را ديدم
در آستانه‌یِ پُر نيلوفر،
که به آسمانِ بارانی می‌انديشيد

 

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام
گرچه دستانش از ابتذال شكننده‌ تر بود.
هراس من باري همه از مردن در سرزميني‌ست
كه مزد گوركن

+نوشته شده در برچسب:ادبیات,شعر,اشعاراحمدشاملو,شعرشاعران ایرانی,شاعران معاصر,ساعتتوسط فرزانه |